سایه ای سر دیوار
شب سردي است و من افسرده
راه دوري است و پايي خسته
تيرگي هست و چراغي مرده
مي کنم تنها از جاده عبور :
:..................................:
دور ماندند ز من ادم ها
سايه اي از سر ديوار گذشت
غمي افزوده مرا بر غم ها
:..................................:
فکر تاريکي واين ويراني
بي خبر امد تا با دل من
قصه هاسار کند پنهاني
:..................................:
نيست رنگي که بگويد با من
اندکي صبر سحر نزديک است
هر دم اين بانگ بر ارم از دل
واي اين شب چه قدر تاريک است
:..................................:
خنده اي کوکه به دل انگيزم؟
قطره اي کوکه به دريا ريزم ؟
صخره اي کوکه بدان آويزم؟
:..................................:
مثل اين است که شب نمناک است
ديگران را هم غم است به دل
غم من ليک غمي غمناک است
ـــــــ-----سهراب سپهري------ــــــــ
+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۸ ساعت ۵:۳۶ ب.ظ توسط حـــــــامــــــــد
|