بی وفا...
آنكه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت،در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت...!
خواست تنهــایی ما را به رخ ما بكشد، تنـه ای بر در این خانه تنهـا زد و رفت...!
دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت، قدمـی چند به آهنگ تماشـا زد و رفت...!
كنج تنهـایی ما را به خیالـی خوش كرد، خواب خورشید به چشم شب یلـدا زد و رفت...!
خرمن سوختــه ما به چه كارش می خورد كه چـو برق آمد و آتش به دل ما زد و رفت...!
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۹۱/۰۷/۰۹ ساعت ۶:۱۸ ب.ظ توسط حـــــــامــــــــد
|