من انم که در پی خود گمم
من کیستم؟ من کیستم؟ مردی هراسان از خودم
هر لحظه بر می خیزم، از خوابی پریشان، از خودم
در بی نشانی های خود دنبال من بودم ولی
یک پرسه دور افتاده ام چندین خیابان از خودم
تا چشم می بندم جهان در سایه پنهان می شود
من می توانم بگذرم اینگونه آسان از خودم
آهو تویی، صحرا منم، اما دلم آرام نیست
گاهی گریزان از تو و گاهی گریزان از خودم
آهی فرو می ریزم از پس لرزه های پلکهات
می سازم از هر ناگهان یک نام ویران از خودم
من خواب دیدم آسمان دارد زمینم می زند
یک دودمان برخاستم افتان و خیزان از خودم
عمری من بد کیش را تا حیرت آیینه ای
آوردم و هی ساختم یک نا مسلمان از خودم
دیگر مپرس از من نشان، در بی نشانی ها گمم
دیگر نمی دانم جز این، چندین و چندان از خودم
بارانم و می خواستم در ناله پیدایم کنی
ردی اگر نگذاشتم در این بیابان از خودم
عمری نفس فرسوده ام در زیر بار زندگی
با مرگ می گیرم ولی یکروز تاوان از خودم
باید مرا راهی کنی با آیه های اشک خود
یک روز باید بگذرم از زیر قرآن از خودم
من دور خواهم شد شبی، از بغض سرد ایستگاه
یک نرمه باران از تو و چندین زمستان از خودم
موجی وزید از هرچه هیچ، آب از سر دریا گذشت
بگذار من هم بگذرم اینگونه آسان از خودم
(محمدحسین بهرامیان)