یک رنگی
دوستت دارم نگاهم کن
قدری خرابم روبراهم کن
چشمت هوا، چشمت غزل انگار
خندیدنت شیر و عسل انگار
چرخی بزن جانی تصرف کن
بنشین و لبخندی تعارف کن
بنشین که سیرابم کند چشمت
سیراب مهتابم کند چشمت
حالم کمی حال پریشانی است
در من کسی انگار زندانی است
دارد به روحم مشت می کوبد
حق می دهم باید بیاشوبد
من شاد و او اندوهگین تا کی
من با تو، او تنها نشین تا کی
مرد تو یک من نیست، چندین است
گاهی اگر بد می شوم این است
این چهره تنها چهره ی من نیست
مرد تو یک مرد معین نیست