دلم گرفته از هست نیست
دلم گرفته از این فاصله ها که به عمق دریا می شوند
تمام فردا هایی که بی تو فردا میشوند
دلم گرفته از هست ونیست
بی تو شوق زندگی برای چیست
دلم گرفته درخت ها نیز چون من غم گینند
در این روز های سرد بی برگ باز هم سنگینند
دلم گرفته از تمام زندگی
از این تظاهر به عشق تظاهر به بندگی
دلم گرفته از عشقی که در هم شکست
از کوله بار غم که بر شانه هایم نشست
دلم گرفته دلی که در نبودت باز به تو ییوست
نامت یر تار و بود قلبم تا عمقش نشست
دلم گرفته از هر انکس کهخ عشق را به سخره گرفت
حرمت اشک را در چشمان عاشق با طعنه سرشت
دلم گرفته اما هنوز بر از ایمانم بر ایعهد بای بسته تا جانم
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۱/۲۲ ساعت ۶:۲۹ ب.ظ توسط حـــــــامــــــــد
|